مهر و محبت متقابل
در میان افراد بشر فردى پیدا نمىشود که نسبت به مهر و محبت دیگران خشنود نباشد بلکه تمام انسانها بسیار علاقه مند هستند که مورد مهر و محبت دیگران قرار گیرند و همه کسانى که با او در ارتباط هستند به نوعى به او ابراز محبت و علاقه کنند و او را مورد مهر و محبت خود قرار دهند .
بدیهى است کسى که علاقه مند جلب مهر و محبت دیگران است خود باید کانون مهر و محبت باشد این یک قانون کلى و خدشه ناپذیر است که محبت طرفینى و متقابل است .
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله مىفرماید :
قیس بن عاصم در ایام جاهلیّت از اشراف و رؤساى قبائل بود و پس از ظهور اسلام ایمان آورد . روزى در سنین پیرى به منظور جستجوى راه معرفت الهى و جبران خطاهاى گذشته خود شرفیاب محضر رسول اکرم صلی الله علیه و آله گردید و گفت : درگذشته ، جهل و نادانى ، بسیارى از پدران را بر آن داشت که با دست خویش دختران بىگناه خود را زنده به گور سازند ، من نیز دوازده دختر بىگناه خود را زنده به گور کردم ، سیزدهمین دخترم را همسرم پنهانى به دنیا آورد و چنین وانمود کرد که نوزاد مرده به دنیا آمده اما پنهانى او را نزد خویشان خود فرستاد .
سالها گذشت تا روزى هنگامى که ناگهان از سفرى بازمىگشتم دخترى خرد سال را در سراى خود دیدم و چون شباهتى تام به فرزندانم داشت دربارهاش به تردید افتادم و بالاخره دانستم دختر من است ، بىدرنگ دختر را که زار زار مىگریست کشان کشان به نقطهاى دور برده و به نالهها و تضرّع او ـ که نزد اقوام مادرى بازخواهم گشت و دیگر بر سر سفره تو نخواهم نشست ـ توجه نکردم و زنده به گورش کردم .
قیس پس از نقل ماجراى خود به انتظار جواب سکوت کرد ، در حالیکه از دیدههاى رسول اکرم صلی الله علیه و آله اشک فرو مىچکید با خود فرمود :
« مَنْ لَمْ یَرْحَمْ لا یُرحَمْ » 1 .
کسى که رحم نکند به او رحم نمىشود .
و سپس فرمود : روز بدى در پیش دارى قیس پرسید براى تخفیف در عذاب چه کنم ؟ حضرت فرمود : به عدد دخترانى که کشتهاى کنیز آزاد کن2 .
قاعده و قانون بسیار مهمى از سوى پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله به همه انسانها اعلام شده و آن این که اگر مهر و محبّت ورزید یقیناً از طرف دیگران و نهایتاً از سوى حضرت حق مورد مهر و محبّت قرار خواهید گرفت و اگر بىمهرى و بىرحمى پیشه کنید هرگز توقع مهر و رحمت از دیگران و بخصوص از خدا نداشته باشید که بىرحم فقط لایق عقوبت و بىرحمى است .
از ابن عباس روایت شده است :
« أوْحَى اللّهُ إلى دَاوُدَ عَلیْهِ السّلامُ ، قُلْ للْظّالِمینَ : لاَ یَذْکُرُونَنِى فَإنَّهُ حَقٌّ عَلَىَّ أنْ أذْکُرَ مَنْ ذَکَرَنِى وَإنَّ ذِکْرى إیّاهُم أن ألعَنَهُم » 3 .
خدا به داود علیه السلام وحى فرمود : به ستمگران که بر اثر سنگدلى و بىرحمى به دیگران ستم مىکنند بگو : مرا یاد نکنید زیرا بر عهده من است که هر کس از من یاد کند من از او یاد کنم و یاد من نسبت به ستمگران این است که آنان را لعنت کنم و از رحمت خود طردشان نمایم .
مهر و محبّت ورزیدن به دیگران به اندازهاى در اسلام از ارزش برخوردار است که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ضمن دعا و مناجاتى به پروردگار عرضه داشت :
« اللّهُمَّ مَنْ رَفَقَ بِأُمّتى فَارْفُقْ بِهِ وَمَنْ شَقَّ عَلَیْهِمْ فَشُقَّ عَلَیْهِ » 4 .
خدایا ! هر کس با امت من مهربانى و خوشرفتارى داشت به او مهربان باش و هر کس به آنان سخت گرفت بر او سخت گیر باش .
داستان حاکم مؤمن و مشرک
در روایتى از حضرت امام صادق علیه السلام جریان شگفتانگیزى نقل شده است که : حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به عبداللّه بن یحیى فرمود : از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شنیدم که مىفرمود : در زمان گذشته دو پادشاه بزرگ در گوشهاى از زمین حکومت مىکردند که یکى از آن دو فرمانبردار و مطیع خدا و مؤمن بود و دیگرى کافر که به آشکارا با دشمنان خدا دوست و با دوستان خدا دشمن بود .
پادشاه کافر مریض شد و نوعى ماهى که در آن زمان یافت نمىشد را درخواست نمود ، چرا که آن نوعى ماهى در آن زمان در وسط دریا پیدا مىشد و دستیابى به آن مقدور نبود تا اینکه اطباء او را از خود ناامید کردند و گفتند : براى خود جانشینى را براى پادشاهى انتخاب کن چرا که شفاى تو در این ماهى است که طلب نمودى در حالى که دستیابى به آن امکان ندارد .
خداى متعال فرشتهاى را مأمور فرمود تا این ماهى را به طرف ساحل براند تا صید آن براحتى امکان داشته باشد . پس این نوع ماهى گرفته شد و پادشاه خورد و سالم شد و سالها پادشاهى کرد .
اما آن پادشاه مؤمن نیز همانند آن مرض را گرفت و زمانى مریض شد که همان نوع ماهى در نهرها به آسانى یافت مىشد ، پادشاه مؤمن آن ماهى را طلب نمود و اطباء نیز همان ماهى را براى او توصیه نمودند و گفتند : خیال شما راحت باشد که الآن زمان صید آن ماهى است ، براى شما صید مىشود و از آن مىخورید و شفا مىیابید .
خداى متعال همان فرشته را مأمور کرد که آن نوع ماهى را از نهرها به وسط دریا براند تا این پادشاه به آن دست نیابد ، به همین خاطر آن ماهى یافت نشد تا پادشاه مؤمن در طلب ماهى و به خاطر نبود دوا جان سپرد .
این جریان ، فرشتگان آسمان و اهالى آن ناحیه از زمین را شگفت زده کرد به حدى که نزدیک بود گمراه شوند ، چرا که خداى متعال دستیابى به آنچه را که کافر نمىتوانست به آن دست یابد را آسان نمودو دستیابى به آنچه را که مؤمن مىتوانست به آسانى به آن دست یابد را مشکل ساخت .
خداى متعال به فرشتگان آسمان و پیامبر آن زمان در زمین وحى فرمود که :
یقیناً من همان خداى کریم و بخشنده و توانا هستم ، آنچه را مىبخشم ضررى به من نمىزند و آنچه را نمىبخشم چیزى از من کم نمىکند و به هیچ کس به اندازه ذرّهاى ظلم نمىکنم ، اما این که دستیابى به ماهى را در غیر فصل آن براى کافر آسان نمودم به این دلیل بود که پاداش حسنهاى باشد که او انجام داده بود چرا که حق این است که براى هیچ کس حسنهاش را باطل ننمایم تا در حالى وارد قیامت شود که حسنهاى در صحیفه اعمال او نباشد و به خاطر کفرش داخل آتش شود . و اما این که همان ماهى را براى عابد منع نمودم به خاطر گناهى از او بود که خواستم با جلوگیرى از خواسته او و از بین بردن آن دارو ، گناهش را پاک نمایم تا در قیامت در حالى بر من وارد شود که گناهى نداشته باشد تا او را داخل بهشت نمایم5 .
در اینجا لازم است به نکتهاى بسیار مهم که در قرآن و روایات و نیز در گفتار روانکاوان و روانشناسان آمده اشاره کنم که گناه و معصیت و فسق و فجور ریشه در بیمارى و اختلالات معنوى روان و قلب دارد و در حقیقت گنهکار از نظر اسلام یک بیمار است ، براى درمان او در مرتبه نخست باید هم چون طبیب مهربان و پر حوصله و پر محبّت با او برخورد کرد تا به تدریج داروى محبّت و داروى زبان نرم و لیّن و داروى خوبى ، او را درمان کند .
این نوع بیمارى در وجود کسى ذاتى نیست که قابل درمان نباشد ، حالتى عرضى است که با هنرمندى طبیب یقیناً به درمان مىرسد .
برخى از مؤمنان نسبت به مردم از چنان محبّت سرشار و فراوانى برخوردارند که باید گفت عین محبّت و بلکه خود محبّتاند .
حجر بن عدى که از شخصیتهاى کم نظیر عرصهگاه معنویّت و درعشق به امیرالمؤمنین علیه السلام زبانزد بود و جان مبارکش را هم بر سر این محبّت از طریق شهادت نثار کرد ، هنگامى که روز بیستم ماه رمضان از مولایش پس از ضربت خوردن از قاتل عیادت کرد به عنوان یا حِجْرَ الْخَیْرِ مورد خطاب قرار گرفت6 یعنى اى حجرى که همه وجودت با خیر و خوبى وحدت و اتحاد پیدا کرده است و به همین خاطر خیر و خوبى هیچگاه از تو جدا شدنى نیست .
آرى ، حجر الخیر و امیرالمؤمنین علیه السلام که تجسم همه خوبىها و کرامات است چنان مجذوب یکدیگرند که على علیه السلام دلش براى حجر مىتپد و حجر از شدت ایمان و عشقش به على جان در راه على مىدهد .
. . . وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ 7
. . . و زنان پاک براى مردان پاک و مردان پاک براى زنان پاکاند ، این پاکان از سخنان ناروایى که [ تهمتزنندگان ] درباره آنان مىگویند ، مبرّا و پاک هستند ، براى آنان آمرزش و رزق نیکویى است .
پی نوشت ها:
1 ـ کنز العمال : 5971 . 2 ـ جاهلیت و اسلام : 632 . 3 ـ جامع الأخبار : 155 ، فصل 16 ؛ بحار الأنوار : 72/319 ، باب 79 ، حدیث 42 ؛ مستدرک الوسائل : 12/102 ، باب 77 ، حدیث 13632 .4 ـ مجموعة ورام : 1/4 . 5 ـ « قال الصادق علیه السلام : قال أمیرالموءمنین علیه السلام لعبد اللّه بن یحیى... : و لقد سمعت محمداً رسول اللّه صلّى اللّه علیه وآله وسلّم یقول : إنه کان فیما مضى قبلکم رجلان أحدهما مطیع للّه موءمن و الآخر کافر به مجاهر بعداوة أولیائه و موالاة أعدائه و کل واحد منهما ملک عظیم فی قطر من الأرض فمرض الکافر فاشتهى سمکة فی غیر أوانها لأن ذلک الصنف من السمک کان فی ذلک الوقت فی اللجج بحیث لا یقدر علیه فآیسته الأطباء من نفسه و قالوا استخلف فی ملکک من یقوم به فلست بأخلد من أصحاب القبور فإن شفاءک فی هذه السمکة التی اشتهیتها و لا سبیل إلیها فبعث اللّه ملکا و أمره أن یزعج تلک السمکة إلى حیث یسهل أخذها فأخذت له تلک السمکة فأکلها و برأ من مرضه و بقی فی ملکه سنین بعدها ثم إن ذلک الملک الموءمن مرض فی وقت کان جنس ذلک السمک بعینه لا یفارق الشطوط التی یسهل أخذه منها مثل علة الکافر فاشتهى تلک السمکة و وصفها له الأطباء و قالوا طب نفسا فهذا أوانه توءخذ لک فتأکل منها و تبرأ فبعث اللّه ذلک الملک فأمره أن یزعج جنس تلک السمکة عن الشطوط إلى اللجج لئلا یقدر علیه فلم توجد حتى مات الموءمن من شهوته و بعدم دوائه فعجب من ذلک ملائکة السماء و أهل ذلک البلد فی الأرض حتى کادوا یفتنون لأن اللّه تعالى سهل على الکافر ما لا سبیل له إلیه و عسر على الموءمن ما کان السبیل إلیه سهلا فأوحى اللّه إلى ملائکة السماء و إلى نبی ذلک الزمان فی الأرض إنی أنا اللّه الکریم المتفضل القادر لا یضرنی ما أعطی و لا ینقصنی ما أمنع و لا أظلم أحدا مثقال ذرة فأما الکافر فإنما سهلت له أخذ السمکة فی غیر أوانها لیکون جزاء على حسنة کان عملها إذ کان حقا ألا أبطل لأحد حسنة حتى یرد القیامة و لا حسنة فی صحیفته و یدخل النار بکفره و منعت العابد ذلک السمکة بعینها لخطیئة کانت منه فأردت تمحیصها عنه بمنع تلک الشهوة و إعدام ذلک الدواء و لیأتینی و لا ذنب علیه . بحار الأنوار : 64/233 ، باب 12 ، حدیث 48 . 6 ـ عنصر شجات : / مسلم بن عقیل . 7 ـ نور (24) : 26 .
بر گرفته از کتاب مهرورزی وعشق از حسین انصاریان